پرواز

ساخت وبلاگ

امکانات وب

شنیدین میگن ادما به سردرد خودشون بیشتر اهمیت میدن تا مرگ شما ؟! منم شنیده بودم بارها.. و باور کرده بودم که همینطوره! شنیدین میگن مرگ همسر مثل درد آرنج خیلی شدید و دردناکه، تا مغز استخوون تیر میکشه، اما زود خوب میشه.. منم شنیده بودم، خصوصا در مورد مرگ خانمها که همسرشون زود تجدید فراش میکنه!شنیدین میگن خاک سرده؟! ادمها سر قبر از هم سرد میشن؟! منم سر قبر هر عزیزی رفتم اینو از قدیمی ها شنیدم ، و سعی کردم باور کنم! شنیدین میگن مرگ حقّه ؟ منم باورم دارم که حقّه! اما الان باور بالاتری پیدا کردم که زندگی حقّ تره! شنیدین میگن نباید دلبسته بود؟ منم نبودم.. اما مگه میشه این «بایدو» تو دل همه ببندیم؟؟!! **تو گیر و دار از دست دادن عزیزی چه درسها که یاد گرفتم** درد آرنج کجا و کنده شدن یه تکه از قلب برای همیشه کجا؟سردی خاک و سردی یه خونه و یه خانواده مقدس و دلسردی ادمایی که چشمهٔ امیدشون زمهریر میشه کجا؟کی همچین حقی برای بچه ها قائل میشه که پدر یا مادرشون رو از دست بدن و شیرازه زندگی شون بناحق تا اخر عمر بی نخ محبت سرگردون باشه؟ حق کیه ؟ کدوم قاضی بی انصافی حکم میده که مرگ حقه؟ پس حکم زنده ها که پاره ای از وجودشون به فنا میره چیه؟ حق اونا رو کی میده ؟ اگه قراره دلبسته کسی نباشیم و زنده بمونیم ،پس دل با چه بندی به دردمون برسه؟ خاک سرد نیست، بعکس؛ خاک قبر مأمن دلگرمی زنده هاست. دردِمرگ ،همنشین سردرد و درد آرنج نیست. مرگ حقِ دلِ عزیزایِ دلبند بازمانده نیست..تنها پذیرشی که هیچ بایدی نمیپذیرد ، پذیرش مرگ دیگری ست.. «آدمی، فقط به آدمی زنده ست.» + نوشته شده در 2022/12/8 ساعت 0:2 توسط شهباز  |  پرواز...ادامه مطلب
ما را در سایت پرواز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : galexy بازدید : 50 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:10

دو سه در آنطرفتر از خانه‌مان، یک خانواده‌ی افغان زندگی میکنند. از آنها که کلی بچه‌ی قدونیم‌قد دارند. چندروزپیش توی حیاط جمع شده بودند و "برای" میخواندند.حدس زدنِ چراییش سخت نیست. چون بالاخره یکجا به‌حساب آورده شده‌اند... قشنگ حس میکردی از چند بیت قبلتر دارند آماده میشوند، دارند تمام جانشان را جمع میکنند تا آنجای شعر که میگوید "برای کودکان افغانی" را بلندتر بخوانند. انتظار را میفهمیدی. قشنگ حس میکردی کیف میکنند وقتی به اینجای آهنگ میرسند...این ذوق را که "ببین پسر، میشنوی؟ اسم ما را توی یک‌آهنگی گفته‌اند"... دلم میخواست در آن لحظه که از پنجره این صحنه‌ی باشکوه را میدیدم گنجشک میشدم میرفتم روی شانه‌ی لاغرِ آن پسرک هفت‌هشت‌ساله‌ی دمپایی‌پوشِ توی حیاط مینشستم، بغلش میکردم و میگفتم "دردت به جانم، آخر چرا اینجوری میگویی 'برای حسرت یک زندگی معمولی' ، که دل آدم خون بشود؟ چرا یک‌جوری میگویی که انگار هزار سال عمر کرده‌ای؟ آن ساعتهای طولانیِ پیاده‌رو و ترازو با تو چه کرده‌اند که چشمهایت غم غربتِ هزارساله دارند؟ الان من چه کنم که لحظه‌ای از حسرتت برای یک زندگی معمولی کم شود؟"...کاش بودید و میشنیدید آنجایی را که اوج آهنگ را مثل خود شروین در اوجِ اوجِ اوج خواندند... بلندِ بلند..."برای چهره‌ای که میخنده، برای دانش‌آموزا، برای آینده"... و این را بچه‌هایی میخواندند که نمیدانند اینده شان در کدام کشور زیر ستم سیاه ست، بچه های با شرفی که هیچ‌وقت دانش‌آموز بودن را تجربه نکرده‌اند. چون صبح‌به‌صبح باید ترازویشان را زیر بغل بزنند و تا شب ‌گوشه‌ی پیاده‌رو بنشینند. ساعت دوازده‌یکِ‌ظهر، برگشتنِ دسته‌جمعیِ بچه‌های خندانِ روپوش به‌تن از مدرسه را ببینند و چشمهایشان را الکی به ترازو بدوزند یا الکی مشغول پرواز...ادامه مطلب
ما را در سایت پرواز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : galexy بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:10

پرواز...
ما را در سایت پرواز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : galexy بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 24 آذر 1401 ساعت: 12:10